چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

تولد دوباره

بعد ازپرشین بلاگ وبلاگفا تصمیم گرفتم این باردربلاگر بنویسم. تردید ندارم که با وضعیت فعلی این وبلاگ هم عمرچندانی نخواهد داشت اما می خواهم ازمنفذها وروزنه های کوچک هم تنفس کنم.مگرنه اینکه مرزحیات وممات نفس کشیدن است .تصورمی کنم می نویسم پس هستم.ضمنا مطالبی که ازاین پس دراین وبلاگ منتشرمی شود عینا درآدرس قبلی هم می آورم هم بدلیل اینکه ممکن است دربرخی شهرهای کشور هنوزسایه فیلترینگ گسترش نیافته باشد وهم ازاین روکه درخارج از ایران وحتی بابکارگیری شیوه هایی درداخل نیز قابل مشاهده
است.فعلا آخرین پست وبلاگ قبلی ام را به عنوان استمرارآن روش دراینجا می آورم
روزگاری با واژه ستاره آسمان تداعی می شد. با یاد آسمان نگاه هامان اوج می گرفت . وبرپهنه آن فراز، چه امیدها وآرزوهایی که جان می یافت.
آن وقتها ستاره بودن یک کمال بود. ستاره شدن یعنی درخشیدن درعرصه ها، ماه مجلس شدنها وآدمها اگرستاره نبودند دوستدارش بودند.
درایامی آسمانی دیدنی تربود که دامانش پرستاره بود. دلشدگان ستارگان را درپی طالع خود رصد می نمودند.درجات با ستاره ها رفیع ترمی شد ومکانها با ستاره مجلل تروگرانبها تر...
اما...در این روزگارمن وما درپیچا پیچ بی روح معاش آنچنان ره گم کرده ایم که دیگرشبها کسی درجستجوی ستاره به آسمان نظرنمی کند.
درآن سنگین دقیقه ها که انسانهایی چند با دست شستن ازلذت زندگی درتنگنایی به نام سلول به سقف بی روزن شب چشم می دوزند، کسی به یاد ستاره نیست.
آن لحظه های پرتعب که اکبر، فیض ، مهرداد یا آن دیگری باشماره آخرین نفس هاشان به ستاره ها جان می دهند،آن دم که انسانی نحیف را که تنها سنگینی اش کوله باراندیشه ودرد است برچوبه داربالا می کشند.ما درزیرسقف خانه ها مان به آسودگی باده نسیان سرمی کشیم یا اگرنگاه ودستی هم به سوی آسمان است ازآن روست که شکرمی کنیم طاعت برده ایم!
دیگراین روزها حرفی ازستاره نیست...
این روزها اگرستاره ای هم باشد مفهومش آن است که باید تعهد بسپری که درهنگامه تحصیل به یاد مردمت وکشورت نباشی.
این روزها اگرستاره ای هست معنایش آن است که به تاوان بیداری ات دیگرحق نداری دردانشگاه تحصیل کنی .
این روزها اگرستاره ای هست یعنی تومحکومی به تقاص درک وفهمت ازشرایط جامعه وسیاست ازحقوق اجتماعی محروم شوی.
....این روزها با واژه ستاره ساقط شدن تداعی می شود . با یاد سقوط نگاه ها مان به سرزمینی که دوستش داریم می افتد وای دریغ که برپهنه این سرزمین، چه امیدها وآرزوهایی که جان می دهند.