دوشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۸

فيلترشدن آدرس سايت ها و وبلاگ ها درايران تنها به دليل نوشتن مطلبي مغاير با اهداف سياسي حكومت تبديل به امري عادي شده از سال 81 كه وارد دنياي بلاگ شدم، حالا براي چهارمين بار بايد ازنوشروع كنم. البته اينو هم اضافه كنم كه باراول بلاگم تنها سه ماه دوام داشت . اين آخري حدود سه سال شد.براي كساني كه ازداخل يا خارج ازكشوربي يا با فيلترشكن به اين بلاگ سرمي زنند آدرس جديدم رو مي نويسم :

دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۸

ازجنبش مشروطه تا جمهوري ايراني

از14 مرداد 1285 كه فرمان مشروطيت به مهر مظفرالدين شاه ممهورشد، مردم ايران درراهي گام نهادند كه مي توان از آن به جاده دمكراسي ياد كرد. مسيري كه ديگر يك نفر به عنوان حاكم ، قدرت مطلق را دردست نداشت بلكه مي بايست بخشي از اختيارات حكومتي را به نمايندگان ملت واگذارد. در واقع سرسپردن شاه به خواست نخبگان ومردم براي اصلاح حكومت از شيوه مطلقه به رويكرد مشروط به قانون حركتي تاريخ سازو پيروزي بزرگي براي مردم ايران بود. اگر چه تشكيل پارلماني كه حضور دست كم پنج نفر از مجتهدين جامع الشرايط در آن تاكيد شده بلكه راي آنان براي نمايندگان ديگر مطاع دانسته شد، نشانگرآن است كه اين ثمررا به عنوان كف يك نهاد دمكراتيك بايد قلمداد نمود. اما مصلحان ايران به فراست دريافتند كه ريشه دواندن و تعميق بخشيدن فرهنگ دمكراسي در لايه هاي اجتماعي مستلزم آن است تا حداقل ها را مغتنم شمرده و بتدريج اين مسير دشوار پيموده گردد. بزرگي جنبش مشروطه ازآنجا آشكار مي شود كه بخاطرآوريم درآن برهه درسراسرقاره آسيا تنها يك كشورديگر(ژاپن) داراي پارلمان بود. آنهم نه براثر حركت نخبگان ومردم بلكه به خواست امپراطوروقت ژاپن كه تمايل به اصلاح دررويكرد حكومت داشت. واندكي بعد عثماني نيزمتاثرازاين جنبش به رژيم پارلماني روي آورد.

دستاورد مشروطه خود مشخصه ي شروع عصر نو درسنت حكومت داري كشورمان بود و البته همچون هر تلاش بشري كه درمسير تكاملي به رشد وبالندگي مي رسد در آغاز خالي از نقص نبود.
نخستين نقصان آن بود كه با توجه به هنجارهاي سياسي – تاريخي كشورمان ابقاي يك فرد درراس هرم قدرت ولو به صورت مقيد و مشروط دربلند مدت منجر به بازتوليد حكومت مطلقه گرديده چنانكه درعمل نيز با وجود نهاد پارلمان اينگونه شد و زمامداري خودكامانه و ديكتاتورمآبي دهه ها براين كشور سايه افكند. به رغم فراز و فرودهاي ساخت قدرت كه دربازه هاي معين زماني موجب نفس تازه كردن نهال دمكراسي مي‌شد اما حاكميت ديكتاتوري هيچگاه از عرصه سياسي ايران به طوركامل رخت برنبست. آنگونه كه هنوز هم يكي از شعارهاي اصلي مردم درتجمعات اعتراضي نفي ديكتاتوري است.

گرچه در انقلاب بهمن با تغيير نظام حكومتي از سلطنت به جمهوري ممكن بود كه يكي از دو ايرادات بجاي مانده از مشروطه رفع شود اما به دليل پا برجاي ماندن نقيصه ي ديگركه حضور نهاد دين درحكومت بود. درمدتي نه چندان درازهرآنچه با مجاهدات ملت حاصل شد دوباره برباد رفت.حكومت هاي تئوكراتيك حتا با شعارها و صورت دمكراتيك درنهايت به ابسلوتيسم(مطلق گرايي) و اليگارشي(حكومت يك طبقه) منجرمي‌گردد. اين امر ناشي ازآن است كه بين خواستگاه دمكراسي كه راي مردم است و خواستگاه تئوكراسي كه راي منبعث از احكام دين است تمايزوجود دارد. وماهيت واقعي حكومتي كه بخواهد اين دورا درهم آميزد آنگاه روشن مي شود كه اختلاف راي بين اين دو سرچشمه حكومت رخ نمايد.

جنبش دمكراسي خواهي اخيرمردم ايران داراي ابعاد درخورتامل است كه چشم اندازحركت تاريخ ساز ديگري را ترسيم مي كند. يكي ازخواست هاي مردم دراين جنبش درسردادن شعار استقلال، آزادي، جمهوري ايراني متجلي است. اين شعارنمايانگرآن است كه جنبشي كه يك قرن پيش با تاسيس عدالتخانه و مشروط كردن حكومت سلطنتي آغاز شد وابرازراي نمايندگان پارلمان مقيد به نظرمجتهدين بود، درآخرين درخشش خود بر مطالبات ناتمام خود پاي فشرد كه تاكيدي برپالودن نهاد حكومت ازنهاد دين است. مفهوم ديگراين شعارآن است كه اگردرآغازجنبش مشروطه اين نخبگان جامعه بودند كه سرمنشا رفرم درساختارحكومت شدند اما امروز با گسترش فرهنگ دمكراتيك اين مردم اند كه گام اساسي ديگر درتحول ساختارسياسي را برداشته و جمهوري ناب را طلب مي كنند.

شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۸

جنبش كنوني ايران، نگاهي ديگر

به ياد داريم كه تا پيش از انتخابات دهم رياست جمهوري درميان منتقدين و مخالفين حاكميت اقتدارگرا دو نظريه مشهود بود. يكي ديدگاه مدافعان اصلاح ساختار كه براين باور بودند چنانچه مشاركت حداكثري رخ دهد حاكميت نمي تواند به آراء مردم دستبرد زند. آن ها 2 خرداد 76 را شاهد مثال مي آوردند.
رويكرد ديگر مربوط به گروه هاي خواهان دگرگوني ساختار بود كه اعلام كردند گرچه درپاي صندوق راي نمايشي حاضرنمي شويم اما ازفضاي انتخابات براي بسترسازي جنبش هاي اجتماعي استفاده مي كنيم.
آنچه به وقوع پيوست درعمل استقبال عمومي از رويكرد نخست بود اما به دليل آنكه درفرجام، نتيجه مطلوب آن ديدگاه حاصل نشد آنچه تداوم پيدا كرد منطبق برخواست جريان تحول جوي ساختارسياسي شد.

برپايه اين گزاره ها به نظر مي رسد هرگاه درراستاي فهم وضع موجود بخواهيم تنها مدل هاي انقلابي يا رفرميستي متداول درجهان را مبناي تحليل شرايط كنوني ايران قراردهيم، دچار نارسايي تحليل خواهيم شد। به عبارت ديگر پيگيري وقايع اخير كشورمان مي تواند بيانگراين مساله باشد كه شرايط گذارازحاكميت اقتدارگرا به حاكميت دمكراتيك درايران نسخه مخصوص به خود دارد كه دركشورهاي ديگر تجربه نشده است. به عنوان نمونه درجنبش دمكراسي طلبانه كنوني گرچه مصداق يا مصاديقي به عنوان نماد رهبري جنبش تعريف شده اما درعمل اين حركت مردمي است كه رهبري را با خود به جلو مي راند. و درواقع آن نماد چندان از قالب نمادين خود فاصله نگرفته و تنها مستمسكي براي تشخيص هويت جنبشي است كه در حصار حاكميت اقتدارگرا از بستر رفرم برخاسته و بر دامن دگرگوني ساختار نشسته است.

اين دردنيا امر بي پيشينه نيست كه ازامكاناتي نظير فضاي انتخاباتي و بطور كلي ظرفيت هاي قانوني هرحكومت براي نيل به يك مقصد اعلام شده سياسي بهره برداري شود। يا حركتي با مضمون نفي ساختار سياسي ازروزنخست رويكردهاي راديكال را بروز دهد. اما شايد اين بي سابقه باشد كه مردمي از ابزار قدرت وعمق استراتژيك يك حكومت براي استحاله ماهيت آن استفاده كنند. حركت هايي نظير سردادن شعارهاي شبانه درقالب تكبير كه تاپيش ازاين وقايع حكومت آنرا به نشانه ي پايگاه مردمي خود به رخ مي كشيد و به تدريج طرح شعارهاي صريح ترنظير مرگ برديكتاتور دركنارآن ، يا حضور درنمازجمعه كه حكومت آنرا مظهر بدنه ي اجتماعي خود تلقي مي كرد اما تسخيراين پايگاه وتبديل آن به تريبون اعتراضات به نحوي كه حاكميت مجبوربه سركوب نمازگزاران شود و اي بسا دردست گرفتن راهپيمايي هايي كه ازاين پس حكومت بخواهد اعلام كند و... متد هايي است كه نه درمدل اصلاحات ازبالا و نه انقلاب خشونت آميزنمي گنجد.

ازسال 76 و به ويژه جنبش 18 تير به بعد گروهي درحاكميت براين باور بودند كه با تهيه فهرستي از نيروهاي سياسي موجود كه سرمنشا حركت هاي اعتراضي تلقي مي شدند وسپس با حذف يا حبس آنان شرايط بي دغدغه براي تداوم حاكميت اقتدارگرا فراهم خواهد شد। شايد اين فرضيه ازآنجا سرچشمه گرفت كه حاكميت تصوركرد رويكرد دمكراتيك مردم به شيوه اصلاحات از بالا صورت خواهد گرفت। حاكميت برمبناي اين تحليل نخستين راهكاري كه پس از انتخابات اخيربه منظور فرونشاندن جنبش اعتراضي به كاربست اجراي همين فرضيه بود।
درواقع سياست حذف ليستي علاوه بر موضع گيري دربرابر حركت اصلاح ازبالا خود برمبناي يك استراتژي كلان ديگر به نام النصر بالرعب بود।همان استراتژي كه طي يك دهه اخيرحاكميت سعي وافردركاربست آن نمود و ظهوردولت نظامي امنيتي نقطه اوج اين نوع نگاه به عرصه سياسي بود. اما درچالش اخير مردم و حكومتگران و با گذشت بيش از يك ماه از اين رويكرد مشخص شد كه اعتراضات نه تنها فروكش نكرد بلكه ضمن رسوخ درجايگاه هايي كه منبع قدرت حاكميت فرض مي شد. چهره هاي اصلي نظام نظير رفسنجاني را نيزوادار به موضع گيري در جهت مطالبات خود نموده است. درواقع سخنان روز جمعه رفسنجاني را بايد نمودي از مختصات ويژه جنبش اجتماعي اخيرتلقي كرد. جنبشي كه نه تنها ابزارهاي سياسي بلكه چهره هاي حكومتگران را نيز مستحيل ساخت.

سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸

شب های توحید

به روال شب های تابستان برق قطع شده بود. هوای گرم و دم کرده راه نفس را تنگ می کرد. سیاهی شب دراعماق جان چنگ می زد. خبرهای بد و ناخوش ازدرودیوارمی بارید. آن شب درکورسویی با موج رادیو ورمی رفتم تا به قیمت تحمل پارازیت ها ی آزار دهنده شاید خبری از اوضاع بشنوم. اگربرق هم قطع نمی شد مانند خیلی ها با تلویزیون دولتی میانه ای نداشتم. چراکه جز اغوای مردم و واژگون سازی حقایق برای خود رسالتی قایل نبود. الحق که بچه ها ی دانشجو شعاردرستی می دادند(نفرت هرایرانی سیمای لاریجانی) دراین شرایط جز اینترنت و رسانه های فارسی زبان بین المللی راهی برای اطلاع از اخبار باقی نمی ماند.
مجری برنامه درحال پخش خبربازداشت سیف وگروهی ازاعضای حزب ملت بود. درهمین اثنا زنگ تلفن بصدا درآمد. احمد بود. صدایش نسبت به قبل متفاوت بود. با صدای خشک ومضطربانه تند تند گفت :
- مامورا به دفتراتحادیه حمله کردن. (تا اینجای قضیه خیلی عجیب نبود)اما اضافه کرد.
- اونا ازبالای دیوار مسلحانه وارد شدن. بچه ها رو اذیت کردن ، هرکس اونجا بود بردن. کامپیوترا ،پوشه ها و... همه چیزرا بردن....
مشخص شد که این هجوم غیر ازیورش های معمول است. در این فکر بودم که می خواهند پرونده اتحادیه دانشجویان و دانش آموختگان را برای همیشه ببندند.
گفتم : تو را بازداشت نکردند.
گفت: می خواستن منو ببرن .به اونا گفتم من سیاسی نیستم. کارای فنی برای چاپ نشریه انجام می دم . اما اگرمنو ببرین تا آخرعمربا شما دشمنم. مامورا رهام کردن. به شرط اینکه به کسی چیزی نگم.
آخرین حرفش این بود: فردا دفترنیا...

روز سه شنبه محمد رضا را ازمقابل دانشگاه تهران بازداشت کرده بودند. چندی بعد منوچهرو اکبر راگرفتند.اما حمله گسترده به اتحادیه وجبهه متحد دانشجویی بعد از23 تیروراهپیمایی حامیان حکومت آغازشد. دامنه این یورش حزب ملت ایران، حزب پان ایرانیست وبرخی نیروهای مستقل سیاسی رادربرمی گرفت. این درحالی بود که اعضای مرکزی یک گروه دانشجویی به یمن لجستیک جناحی از حکومت درآن ایام به سفرحج رفتند تا ازفرود تیرهای بلا درشب حادثه درامان بمانند. 25 تیربه منزل دکترامامی یورش بردند.او هم بازداشت شد.
روز 26 تیر عازم محل کار شدم. مطمئن بودم که سراغم خواهند آمد. حدود ساعت 11 صبح سارا زنگ زد. طبق معمول آرام نداشت.
گفت : شما رو نگرفتن؟
با خنده گفتم « هنوز» که نه.
ازوضع تعدادی ازبچه ها خبرداد. دو ساعت ازاین تلفن نگذشته بود که ماموران رسیدند. شمارشان حدود 10- 12 نفربود. تلاش کردم برترس فائق شوم. آنها درمقابل دیدگان کنجکاو همکارانم مرا بردند. رفتارشان محتاطانه بود. به سوی یک «ب ام و» هدایتم کردند. ازفردی که به نظرم سرتیم شان بود حکم خواستم . کاغذی را باز کرد و بدون اینکه بتوانم بدرستی بخوانم لحظه ای نشانم داد. تنها نام گروه طبرزدی و یک ردیف اسم را دیدم.
براه افتادیم. یک ماشین جلو تر حرکت می کرد. یک ماشین هم ازپشت می آمد. دست کم یک موتورسوارما را همراهی می کرد. سرتیم جلو کنارراننده نشست.عقب،یک مامورسمت راست ویک مامورهم سمت چپ من نشستند. برای اینکه از سنگینی فضا بکاهم . گفتم :
- این کارا لازم نبود، اگراحضاریه می فرستادین می آمدم دادگاه.
سرتیم عملیات با طعنه گفت:
شماها که از این کارا بدتون نمی آد। حالا دیگه مشهور می شین.پس ازاین گفتگوی کوتاه بلا فاصله به من یاد آورشد که حق حرف زدن ندارم و اگرحرکت نابجایی انجام دهم طور دیگری با من برخورد خواهد شد. توی دلم خندیدم .باخودم گفتم من با این دوتا عصا وشما با این همه مامورو اسلحه، مگه چه کاری قراراست انجام بدم؟! به سوی منزلمان روانه شدیم تا مورد تفتیش مامورین قرارگیرد .

سرپل تهران نو که رسیدیم، یکهو خودرو توقف کرد. ماموری که کناردستم بود با یک حرکت سریع مسلسلی که به آن کوچکی ندیده بودم ازبغل کتش درآورد و از ماشین بیرون پرید. به نظرم آمد چیزی شبیه یوزی بود.با خودم گفتم یوزی اسراییلی دست ماموران جمهوری اسلامی!( اما چند سال بعد نمونه مشابه دیگری را شاهد بودم. وقتی در تیرماه81 بازداشت شدیم.مامورین دستبند های سفتی بدستمان زده بودند. چنان به مچ دستمان فشارمی آورد که انگارمچ دست درحال قطع شدن بود. یکی ازآن مامورین که متوجه قضیه شده بود با ریشخند گفت اینها اسراییلیه، مال رفقای شماست. دکترامامی هم بدون فوت وقت به آن مامورجواب داد : فعلاً که اینها درخدمت شماست.)
موتوری که جلو حرکت می کرد برگشت . فاصله ای را به عقب رفت ودورزد. ماموری که ازخود رو پیاده شده بود صحبتی با او کرد وسوارشد، دوباره راه افتادیم. ظاهراً آنها ترس داشتند که تعقیب شده باشند.
منزل ما افسریه بود. مامورین بدون آدرس گرفتن نیمی ازراه راطی کردند اما نزدیکی منزل ازمن آدرس خواستند. وقتی به منزل رسیدیم. همسرم بی خبرازاوضاع مشغول امورخانه بود. فرزند خردسالم سرگرم نقاشی کودکانه اش بود. با ورود مردان ناشناس که بی اجازه مشغول زیروروکردن وسایل خانه شده بودند، خانواده ام دچاروحشت شدند. تلاش کردم به آنها آرامش دهم. پس ازبازرسی موقع خروج سرتیم آن گروه به من گفت بهتره با خودت لوازم شخصی رو بیاری. چون مدتی باید اونجا باشی.
همسرم گفت: نکنه بازم مثل دفعه قبل باشه که ...(منظورتحصن 15 تیردربرابردفترنمایندگی سازمان ملل بود که دراعتراض به بازداشت مهندس طبرزدی برگزار و منجربه بازداشتمان شده بود.) ماموربی توجه به بقیه حرفش گفت : پس سابقه هم داری. بعد بدون اینکه معطل درگرفتن گفتگوی تازه شویم مامورین مرا با خود بردند. این باربخشی ازمسیرکه طی شد گفتند باید سرت را ببری پایین.برای اطمینان خاطر یکی ازمامورین سرم را به سوی کف خود رو فشار داد. بعد ازمسافتی سرتیم با بی سیم مکالمه ای انجام داد.شنیدم که می گفت :به سوی مهمانسرا حرکت می کنیم. لحظاتی بعد احساس کردم که ازیک زیرگذری عبورکردیم و به محوطه ای وارد شدیم. این همان مهمانسرا بود . درآن حال سرود سوم از دوزخ (کمدی الهی) دانته به ذهنم آمد:
ازمن داخل شهرآلام می شوند
ازمن به سوی رنج ابد می روند.
از من پا به جرگه ی گمگشتگان می گذارند
.... ای کسانیکه داخل می شوید دیگردست ازهرامیدی بشویید.
و این زندان مخوف جمهوری اسلامی بود که حکومت آنرا« توحید» نامید. همان جایی که رژیم سابق به عنوان کمیته مشترک ضد خرابکاری شدید ترین شکنجه ها را روا داشت. زندانی مدور تا کسانی که درآن گرفتارشدند هیچ مفر و گریزگاهی نداشته باشند.
اولین دوره حبس را دربند 400 و در سلول انفرادی 404 گذراندم। گویا مدتی بعد پرویزراهم به همین سلول آوردند. بخاطر اسباب کشی منزل، اطلاعات نتوانسته بود اورابیابد و حدود دوهفته بعد بازداشت شد.

نخستین روز که وارد سلول انفرادی شدم شروع به خواندن دیوارنویسی هایی نمودم که افرادی که پیش ازمن درآنجا بودند به یادگارگذاشتند. چوب خط ها را شمردم . هیچ کدام کمترازچند هفته نبود. یکی حدود شش ماه بود، بعد آخرش نوشته بود فردا می رم اوین. ازمطالبی که روی دیوار نوشتند معلوم بود که جزآدم های سیاسی افرادی هم درارتباط با تجارت مواد مخدررا به آنجا می آوردند. یک نوشته توجهم را جلب کرد: من گنگ خواب دیده وعالم همه کر- من عاجزاز گفتن و خلق از شنیدنش. یکی هم ازروی شیطنت تصویر یکی ازانگشتان دست را زیر دریچه ای که زندانبانان ازآنجا سرک می کشیدند، رسم کرده بود. افراد سیاسی نوشته هاشان جالب بود اما غیرسیاسی ها حرف های ناامید کننده می نوشتند. فکرکردم امید مهمترین احساسی است که ازدیوارنوشته ها باید به خواننده منتقل شود. بنابراین آنجا نوشتم. می رسد مردی که زنجیرغلامان بشکند...
روزهای اول از تبعات حبس طولانی نگران بودم। اما به تدریج این احساس درمن قوت گرفت که آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صد وجب.

بازجویی ها باچشم بند صورت می گرفت.شاید این نمادی از آن بود که اینان مردمی می خواهند که چشم بینا(آگاهی) نداشته باشند. داخل سلول جزدوپتو و یک مهرهیچ چیزدیگرنبود. برای کسانی که مدام با خبر، تحلیل و آگاهی های گوناگون سروکاردارند، قرارگرفتن درشرایط بی خبری مطلق از دنیای خارج ومکانی که جزدیوارهای بی روح قرینی نیست . بی اطلاع اززمان و موقعیت مکانی ساعت های متمادی را گذراندن به خودی خود رنج آوراست . حال اگر انتظار سرنوشت مبهم وشرایط نامساعد دیگر را هم به آن اضافه کنیم ملال بیشتری را به همراه خواهد داشت. شب ها و روزها زیر نور مصنوعی قرار داشتیم. مساحت سلول چنان بود که هنگام خوابیدن فرد باید در طول سلول درازمی کشید چون عرض سلول آن قدر نبود که چنین کاری میسرباشد. دریچه کوچکی به عنوان پنجره نزدیک سقف بود. یک روز که زندانبان فراموش کرد عصایم را وقت ورود به سلول ازمن بگیرد. به کمک عصا تکیه گاهی درست کردم و ازآن بالا رفتم تا با گرفتن لبه ی آن دریچه ، خودم را بالا کشیده و محوطه را نگاه کنم .البته آن روز تلاشم ثمرنداد اما دریک فرصتی که برای رفتن به سرویس بهداشتی فراهم آمد حیاط زندان را دیدم.

سلول کناری ام فردی بود که گویا با تسبیح شب و روز بر دیوار می کوبید .آن هم آزاری مضاعف را فراهم می کرد. متوجه شدم منوچهر دو سلول آن طرف ترهست. صدایش مدام به گوش می رسید. برای کاهش رنج هایش سعی کردم با صوت آهنگ ای ایران را سردهم اما او نشنید.
بازجوی روز نخست ما چندان مسلط نبود. تنها هنرش تند خویی بود اما ازروز بعد بازجوها عوض شدند. به نظرمی رسید ازنیروهای رده بالای اطلاعات باشند. یکی از آنها ادعا کرد که دانشجوی دکترای علوم سیاسی هست. صدای درشتی داشت.مدام هم تلفن همراهش زنگ می زد. به نظرتاجر مسلک بود. اکنون که ده سال ازآن ماجرا گذشت اگرآن صدا را بشنوم. بی تردید می شناسمش. از گفته هایش برمی آمد که جزو جناح راست حکومت است.
بازجوی دیگر لهجه مشهدی داشت. ادعا می کرد فوق لیسانس حقوق دارد. ازحرف هایش استنباط می شد که ازجناح چپ حکومت است. نخستین روز که با چشم بند و همراهی یک ماموربه سوی اتاق بازجویی می رفتم .درسالن صدای ضجه دردناکی شنیدم. فرد همراه گفت: اینها عناصربمب گذارند. ما «اشداء علی الکفار رحماء بینهم» هستیم. این خودی و غیرخودی خواندن انسان ها منطقی بود که بیرون اززندان هم با آن آشنا بودم. اما نمی دانم کسانی که درشرایط نامساعد ماه ها درزندان اسیرآنها بودند را می بایست جزو کدام گروه خواند. بعدها بازهم دراثنای بازجویی ها صدای ناله و فریاد می شنیدم .بازجوی چپ برخلاف آن مامور دلیلی غیرازکفروایمان مطرح می کرد. او می گفت این صدای افرادی است که بیمارشدند و توضیح می داد که ما دراینجا امکانات درمان بیماران را داریم. آن زمان هنوز اکبرمحمدی دربستربیماری درزندان جان نداده بود. تنها چیزی که درهربازجویی به چشم می آمد کاغذی بود که این عبارت را درسربرگ داشت النجات فی الصدق!!
بازجویی ها معمولا دو نوبت (از صبح تا یک یا دو ساعت پس ازظهر) و عصر تا شب ادامه داشت. اما گاهی نیمه های شب بیدارمان می کردند تا بازجویی شویم.

درشبانه روز تنها سه بارحق استفاده از سرویس های بهداشتی بود. تا دوهفته نخست امکان استحمام نداشتم.
حدود چهل روزامکان ملاقات نبود. پس ازآزادی باخبرشدم که خانواده ام نامه نگاری کردند. همچنین درگفتگو با نشریه آبان نسبت به بی خبری ازوضعیتم اظهارنگرانی کردند. ماه اول ازهواخوری خبری نبود. بعدها هفته ای یک بار دراتاقی که سقف نداشت به عنوان هواخوری یک ربع قدم می زدیم.

من و تعدادی از دوستانم ازنظرروحی تحت شکنجه بودیم اما برخی نظیراکبرمحمدی ، محمد رضا کثرانی، منوچهرمحمدی، احمد باطبی آنگونه که خود تعریف کردند ازنظرجسمی نیزشکنجه شدند.
درفرجام حبس انفرادی دربند 400 به سلول عمومی دربند 600 منتقل شدم। مدتی هم مرابه بند دیگری که 200 یا 100 بود بردند. فضای بند عمومی تقریبا دوبرابرانفرادی بود. دونفردیگربه جزمن درآن فضا سهیم بودند.اما مدتی بعد مرابه بندی بردند که آنرا هم بند عمومی خواندند اما فضایش همان سلول انفرادی بود و تنها یک نفربه آن فضا اضافه شده و چون دو نفر بودیم عمومی تلقی می شد. یک امتیاز دیگربند عمومی آن بود که امکان ورود روزنامه به بند (البته کیهان وجمهوری اسلامی) فراهم بود. یک روز درروزنامه خواندم که وزیر اطلاعات گفته بود کلیه بازداشت شدگان 18 تیرآزادشدند . این مساله هم باعث تعجب شد ،هم نگرانی . تعجب ازاین دروغ واضح ونگرانی نسبت به اینکه چه برنامه ای برای کسانیکه درسلول ها مانده اند خواهند داشت. نکته منفی بند عمومی وجود عناصرخبرچین است تا اطلاعاتی که درحین بازجویی به دست نیامد ازآن طریق کسب کنند. خبرچین بند ما هم زود شناسایی شد اما تا لحظه آزادی به رویش نیاوردیم.

روزی صدای مستمرغرش موتوری بگوشمان خورد. یکی ازهم بندی هایم که سابقه بیشتر از حبس داشت گفت هروقت می خواهند کسی را شکنجه کنند این موتوررا روشن می کنند تا صدایش شنیده نشود. صدای این موتور روزهای دیگرهم بگوشمان رسید.
یک روز ماموری اعلام کرد هرکس مایل به ملاقات با خانواده است درخواست کند. آنها این گونه ملاقات ها را نه به عنوان حقوق زندانی بلکه به عنوان امتیازی که به زندانی می دهند تلقی می کنند. من درخواست نداشتم اما روز بعد مرا هم برای ملاقات فراخواندند. گفتم من درخواستی ندادم . مامورگفت: خانواده ات آمده اند، بگوییم برگردند؟ دیدم این مایه آزارخانواده می شود، پس ملاقات را پذیرفتم. برای ملاقات باید به اوین می رفتیم. گرچه توحید ازاوین مخوف تربود. اما به درست یا غلط تصور ما این بود که محبوس شدن دراوین جایگاه خاص خود را دارد. البته سه سال بعد ازاین ماجرا مهمان اوین(بند دو الف) هم شدیم.
ملاقات با خانواده گرچه ممکن است برای خانواده تسلی بخش باشد। اما رنج های زندانی را دوچندان می کند.چرا که خبرهای بیشتری ازدشواری های آنان می شنود درحالی که کاری ازدستش ساخته نیست.

مدتها بود که از بازجویی خبری نبود. گرچه بازجو ها صحبت از ده تا 15 سال حبس می کردند اما احساس من آن بود تا مهر و شروع سال تحصیلی زندانیان را آزاد می کنند .یک روز خبردادند که باید به خانواده بگویم که سندی به عنوان وثیقه به دادگاه بیاورند تا آزاد شویم. گفتم ما چنین سندی نداریم. آنها تلفن منزل را گرفتند و من موضوع را گفتم. چند روز گذشت باردیگر مراخواستند گفتند چرا سند نمی آورند، گفتم چنین سندی نداریم. صحبت ازاین بود که می خواهند وثیقه را کم کنند تا اینکه خانواده سندی فراهم کردند و پس از53 روز حبس آزاد شدم. سند تا 5 سال رهن دادگاه ماند تا اینکه درسال 83 حکمی مبنی بر سه سال حبس تعلیقی به مدت سه سال صادرشد. وقتی زندانیان 18 تیربتدریج اززندان آزاد شدند افشاگری های متعدد ازوضع زندان کردند.وکیل دانشجویان زنده یاد محمد علی سفری درپی گیری امورزندانیان تلاش بسیارکرد. سال بعد توحید تعطیل شد.اما زندانیان سیاسی هرسال شمارشان بیشترشد.

دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۸

بحران مشروعیت و نقطه بی بازگشت


« مشروعيت » واژه اي كه اين روزها و درپی رخدادهای پس از اعلام نتايج انتخابات رياست جمهوري درایران بيشتر برسرزبان هاست برگرفته از کلمه ی Legitimate درعلوم سياسي مي باشد।شاید بسیاری بی نیازازتکرارشنیدن این سخن باشند که مراد ازمشروعيت حكومت ، انتساب آن به شریعت نيست. بلكه مقصود قانوني بودن واعتبارداشتن حكومت نزد مردم است كه درپيوند مستقيم با وفاداري توده ها ازحكومت بدون كاربست ابزاراجبارمعنا مي يابد. چنین برداشتی را دردیدگاه شاخصترین نظريه پردازمشروعيت سياسي ماكس وبرمی توان یافت. آنجا که با برشمردن منابع سه گانه مشروعيت ( قانوني ، سنتي ، كاريزماتيك) جان مایه ی این اصطلاح را«باور» مردم به حكومت تعبيير مي‌كند.


پیشترها با شروع هر دوره انتخابات درایران چالش اصلاح طلبان و تحولگرایان به این نقطه ختم می شد که عدم شرکت درانتخابات ناسالم وغیرآزاد نمایان ساختن فقدان مشروعیت حکومت درافکارعمومی است। مساله ای که ازجانب برخی تحلیل گران سیاسی با دیده ی تردید نگریسته می شد. سخن این گروه آن بود که حکومت اعتنایی به میزان مشروعیت خود دربین مردم نخواهد داشت. بلکه با هرمیزان رای راه خود را بی توجه به مردم ادامه خواهد داد. ورای تجربه ی سالهای سپری شده ، به نظر مي رسد اين تلقي ازآنجا ناشي مي شد كه درديدگاه اين افراد حكومتي كه دمكراسي معيوب وهدايت شده را دردستورکارخود دارد و ازیکسو درعرصه بین الملل ومناقشات منطقه ای منادی رویکرد دمکراتیک می شود اما ازسوی دیگردرداخل کشورهرگاه کم آورد مشروعیت خود را الهی می خواند. به همین جهت نیازی به كسب مشروعيت به مفهوم رایج سیاسی ندارد.


گرچه تاکنون محک روشنی برای سنجش صحت این دو دیدگاه وجود نداشت اما واكنشی كه مردم ایران پس ازاعلام نتایج انتخابات نشان دادند فرصتی را فراهم ساخت تا پاشنه آشیل هیات حاکمه نمایان شود। بررسی رویکرد حکومتگران درهفته های اخیر نشان دهنده این واقعیت است که بحران عدم مشروعیت به نقطه غیرقابل کتمان و ای بسا غیرقابل بازگشت رسید.


حکومت کارت های بازی خود را یکی پس ازدیگری به زمین زد اما ناباورانه دید بحران فروکش نکرد। تظاهرات میلیونی مردم تهران چنان پیام غیرقابل انکاری داشت که همه ی ابزارهای سیاسی ، نظامی ، امنیتی دربرابرآن رنگ باخت. این که مدام درسخنان مسوولان طرازاول وسران جناح حاکمه بیم ازبی اعتمادی مردم موج می زند خود حکایت گویایی است ازملموس گشتن یک واقعیت، این که قدرت مردم وآنچه که ازآن به مشروعیت سیاسی حکومت ها تعبیرمی شود تعیین کننده ترین قدرت درعرصه معادلات سیاسی است.


نه دراختیارداشتن قدرت دلارهای نفتی ،نه تفسیرهای یک سویه ازقوانین موجود ، نه تحت امرداشتن نیروی چند لایه سرکوب، نه منوپل قراردادن گسترده ترین رسانه داخلی که بام تا شام سرگرم قلب واقعیات اجتماعی است،نه توقیف وسانسورمطبوعات منتقد ، نه بازداشت گسترده فعالان سیاسی و مدنی، نه به خون کشیدن تظاهرات مسالمت آمیزمردم و...هیچ یک ازاین ابزارهای قدرت ساز سنگین تر ازکفه ی مشروعیت مردمی یک حکومت نیست । شاید دورازذهن نباشد که درکوتاه مدت بتوان صداها را خاموش کرد، اما این ساد ه انگاری است که پنداشته شود ازدست دادن باورمردم موضوعی است که بتوان ازآن گذشت. بدون تردید این آتشی است که دیریا زود و درهرفرصت ممکن اززیرخاکسترصبرمردم سربرخواهد آورد.


اکنون حکومتگران می بایست دریافته باشند که به دلیل خطای محاسباتی وارد فازی شدند که جز سرسپردن به اراده و خواست ملت راه دیگری درپیش نخواهند داشت.زمزمه هایی که از برخی دستگاه ها نظیرمجلس ومراجع قدرت حاکمیت نظیرروحانیون قم دراعتراض به نحوه برخورد با ملت بتدریج بلند می شود نشانگردرک این مساله ازسوی بخش های ازحاکمیت وهویدا شدن عمق استراتژیک این چالش است.شاید کاریکاتور جالب توجه نیک آهنگ کوثردر ترسیم بازرسی از یک خودرو توسط شبه نظامیان با این اتهام که دهان شما بوی الله اکبرمی دهد !!خود گویای این باشد که حاکمیت دراین باخت مشروعیت، کاربردی ترین سلاح های خود رانیزازدست داده است. بنابراین درک این نکته دشوارنخواهد بود که تجدید انتخابات کمترین هزینه برای حاکمیت است. شاید ابطال انتخابات همان بیلی باشد که رفسنجانی درنگاه تیزبینانه خود درآن نامه معروف گنجانده بود. روشن است عاقبت بی اعتنایی به خواست مردم که امروزاندک است وادامه روند کنونی دربردارنده هزینه ای برای حاکمیت است که ناکارآمدی پیلان آن ازهم اکنون قابل تشخیص است.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۸

سرآيد زمستون

انتخابات يكي از عرصه هايي است كه مورد منازعه مستمر طيف هاي سياسي باورمند به تغييروتحول است. (تغييربه معناي اصلاح روبنايي و تحول به معناي دگرگوني بنيادي) موضع ثابت اصلاح طلبان (صرف نظر ازهوادارانشان) درهمه ي انتخابات آن بوده كه تحت هرشرايطي بايد مشاركت نمود. تحولگرايان اما بدون جزميت بر موضع عدم مشاركت، اعلام كرده اند تا زماني كه انتخابات درمقدمات ، فعاليت تبليغاتي و نيزنظارت بر شمارش آراء آزاد نباشد و درنهايت نهادها وقوانين غيردمكراتيك قانون اساسي به گونه اي تغييرنيابد كه مانع انجام وظايف منتخب مردم نشود شركت درانتخابات معنايي جز مشروعيت بخشي وضعيت موجود نخواهد داشت.


صرف نظراز شعارهاي تكراري مهمترين مولفه اي كه اصلاح طلبان براي راي دادن مردم ذكرمي كنند آن است كه مي خواهيم با گشودن فضاي تنفس براي دمكراسي بسترسازي شود. سخن آنان اين است كه فردي كه به عنوان رييس جمهورانتخاب مي شود نه تغيير اساسي بلكه اگر نتواند شعارهاي حداقلي خود را نيز جامه عمل بپوشاند. همين كه گزينه اي بيايد كه مورد نظر اقتدارگرايان نباشد، اين مساله موجب آن مي شود تا نخست آنكه آنان دراجراي نقشه هاي خود ومسدود ساختن هرچه بيشترفضاي سياسي ونابودي آخرين آثارنهادهاي مدني با ناكامي مواجه شوند. ديگرآنكه دست كم كاهش فشاربرنهادهاي مدني يك روزن تنفس بازنموده وموجب رشد اين نهادها وقوام جامعه مدني خواهد شد.


اما سخن تحولگرايان يا جريان سكولاردمكرات چيست؟ اين جريان نيزبراين باورنيست كه دمكراسي يك شبه و بطورمثال ازطريق كودتا، شورش، يا جهش ناگهاني حاصل خواهد شد. همچنين مدافعان انقلاب آرام نمي‌گويند كه بايد كنار نشست تا دمكراسي حاكم شود بلكه براين عقيده اند كه لازمه دمكراسي و دگرگوني ساختاري ، بسترسازي فرهنگي واجتماعي است تا به ياري جنبش هاي اجتماعي نضج، پايايي وپويايي دمكراسي فراهم گردد.


اگربحثي هست درآن است كه با اين ساختار حقوقي امكان اين بسترسازي نيست . بحث درروش هاست. اگر به زعم شما دولت اصلاحات درمدت 8 سال جامعه را يك قدم به پيش برد اما با حضور دولت بعدي جامعه چندين گام به عقب نشست. پس دريك ارزيابي غيرجانبدارانه اذعان خواهيد كرد كه ما به پيش نرفتيم بلكه تنها نيروهاي اكتيو جامعه شناسانده وبه قول آن سردار كه پس از 2 خرداد 76 گفته بود: ما سنگي انداختيم تا مارها را ازسوراخ بيرون آورده و سپس سرآنها را بكوبيم. درعمل اين اتفاق رخ داد. آيا 18 تير78 عملي كردن اين تهديد نبود؟ بستن فله اي مطبوعات عملي كردن اين تهديد نبود؟ وآيا درفرجام كار ازدل انتخاباتي كه برگزاركننده آن دولت اصلاحات بود احمدي نژاد سربرنياورد.


چرا براين باوريد كه تنها عدم مشاركت 20 ميليوني مردم موجب ظهوراحمدي نژاد شد. اگر شما با دردست داشتن دولت و مجلس و «فضاي تنفس» نتوانستيد بسترلازم براي پيشبرد دمكراسي را فراهم كنيد ونتيجه آن بسته ترشدن فضاي سياسي شد. چه تضميني است كه ازدولت بعدي كه مطالباتش درحد دولت خاتمي هم نيست و ازسوي ديگر ابزارهاي اونيزكمتراست كاربيشتري برِآيد.



سخن ديگر آن است علاوه بربدفرجامي دوران 8 سال حاكميت اصلاح طلبان ، اكنون درهمين شرايط انتخابات كه جامعه بيش از هرزمان تشنه شنيدن حرف ها و نظرات است با وجود آنكه اقتدارگرايان بادراختيارداشتن ابزارهاي سانسور، فيلترينگ و انحصاررسانه هاي جمعي مانع از ايجاد جامعه چند صدايي مي شوند. همين اصلاح طلب ها با داشتن روزنامه ها ، سايت ها و امكانات موجود خود، كمترين فرصت را در اختيار گروه هايي كه حرف هايي جزجناح هاي حاكم دارند قرارنمي دهند. پس آيا اين كاهش فشار مورد ادعا تنها كاهش فشار برنهادهاي مرتبط با جناح اصلاح طلب نيست.

اين شعارزنده باد مخالف من فقط شعاروتبليغات انتخاباتي است يا مصداق اجرايي دارد.آيا آقاي موسوي يا آقاي كروبي حاضرند تنها يك ستون ازروزنامه شان را دراختيار نيروهايي قراردهند كه امروزحق چاپ يك نشريه نيز ازآنان سلب شده و نشست هاي خانگي را نيزدرزير تهديدات امنيتي برگزارمي كنند. اگرقراراست دولت اصلاح طلب از جامعه چند صدايي حمايت كند، آيا امروزكه نقد است گامي دراين مسيربرداشته ايد تا فردا كه نسيه است را باوركنيم.


اشتباه نشود سخن برسرآن نيست كه اگر سهمي يا ستوني به ما بدهيد ما به شعارهايمان پشت وپا زده و درانتخابات با وضعيت كنوني مشاركت خواهيم كرد. ما درهمان فرصت هم نظر خود را تبيين خواهيم نمود و مگرباور به گفتمان دمكراتيك چيزي جز تحمل عقايد گوناگون است.سخن برسرآن است كه اگر درادعاي جامعه چند صدايي (بلكه زنده باد مخالف من)صادقيد و تنها براي راي‌ آوردن شعارنمي دهيد گوشه اي ازآن حقيقت را عيان كنيد.


يكي ازايرادات دولت احمدي نژاد كه از قضا اصلاح طلبان نيز درتبليغات خود آنرا نكوهيده اند، زيرپا نهادن اخلاق درعرصه سياست (دماگوژي ) است. اما جاي پرسش است كه هنوز دولت آينده اصلاحات برسركارنيامده چراهمان روش ها را درتبليغات خود بكاربسته است. اگرديروزياران احمدي نژاد سرود ياردبستاني را درراستاي نشستن بركرسي قدرت جعل كرده بودند. امروزياران ميرحسين موسوي هم سرود آفتابكاران (سراومد زمستون ) را براي تبليغات خود جعل مي كنند. آيا زيرپاگذاشتن اصول اخلاقي يك رسم معمول براي سياستمداراني است كه دين واخلاق را چاشني سياست كرده اند.


واقع امر آن است درفضايي كه دانشجويان آزاديخواه وفعالين مدني همچنان زندان وآزاررا تحمل مي كنند. اكثريت ملت دربي عدالتي ، تنگدستي، بيكاري ، گراني ، آسيب هاي اجتماعي ومحروميت ازيك زندگي انساني روزگارمي گذرانند واقليت حاكم دربرخورداري از همه ي رفاه وثروت هاي اين كشور و فريب بي پايان ملت بي پناه با يكديگربه رقابت برخاسته اند سرآمدن زمستان مشهود نيست. بلكه بيشتربه اين تعبيراخوان ثالث شبيه است كه : فريبت مي‌دهد برآسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست. حريفا گوش سرما برده است اين يادگارسيلي سرد زمستان است.

برغم اين همه ، وجود جوانان ومردمي كه امروز درمدارس، دانشگاه ها ، كارخانه ها ، مزارع و جاي جاي اين سرزمين با همه ي تنگناها وبگيروببندهاي موجود مي كوشند تا خواست وآرزوي شان را كه آزادي ازاستبداد ديني است سردهند خود نويدي است براين واقعيت كه عمر اين زمستان هم سرآيد।

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

انتخاب در تاريكي

شايد پنهان كاري و غيرشفاف بودن (بي خبرنگهداشتن مردم) ازويژگي هاي بارز سياسي حكومتگران درساختارجمهوري اسلامي باشد.خصيصه اي كه طي سالهاي اخير به دليل طبيعت دولت امنيتي – نظامي دراتمسفرسياسي كشورغلظت بيشتري يافت. اكنون كه 5 هفته به انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري باقي مانده است، هنوز نامزدهاي قطعي جناح هاي حكومت درپس پرده اند. معلوم نيست آن دسته ازكساني كه بي تابانه درداخل و خارج كشوربرطبل حضوردرپاي صندوق راي مي كوبند انتظاردارند مردم به چه برنامه اي راي دهند. درچنين شرايطي براي تفسير صحنه آرايي انتخابات تنها به حدس وگمان هاي برگرفته از مجموعه خبرها ورويدادها مي توان بسنده نمود.

دراردوگاه اقتدارگرايان به رغم حمايت بازاريان احمدي نژاد هنوزگزينه قطعي ديگرگروهها نيست। ازيكسو روي گرداني دوتشكل عمده روحاني نسبت به حمايت از كانديداتوري احمدي نژاد حاكي ازآن است كه روحانيون ازقبضه ي روزافزون نظاميان درعرصه قدرت (سياسي – اقتصادي )احساس خطر مي كنند. به ويژه آنكه احمدي نژاد استعداد آنرا دارد تا امام زمان را از قلمرو اختصاصي روحانيون خارج نموده و نگراني آنان درآن است كه درپرتو اين دستاورد، در نزد عوام كفه ي رباني تري نسبت به ولايت فقيه بيابد.همچنين ورود محسن رضايي به اين عرصه درشرايطي كه كسب رضايت از رهبربراي اعلام كانديداتوري به عرف غيرقابل اجتناب دوجناح تبديل شده نيز قابل توجه است. درعين حال مشكل راست گرايان آن است با كنارگذاشتن احمدي نژاد درصورت حضور مجدد خاتمي كدام گزينه را مي توانند به صحنه آورند.

سوي ديگر اين معادله ي قدرت را درآرايش ناروشن اصلاح طلبان بايد جست.
نخستين ابهام دراذهان عمومي با حضوريكباره ميرحسين موسوي پديد آمد। اكنون با گذشت دوماه از اعلام حضورموسوي مردم هنوزبراي شنيدن پاسخ روشني از وي به انتظار نشسته اند كه چه شد پس از20 سال سكوت تصميم به حضوردراين عرصه گرفته است. اگرآنگونه كه خود بيان كرد؛ درگذشته به دليل حضور افرادي چون هاشمي وخاتمي ضرورتي به وجود او نبود. پس اين سخن خاتمي درروز اعلام حضور درصحنه انتخابات را چگونه بايد تفسيركرد كه گفت:« تلاش من این بود ایشان(موسوي) را قانع کنم که به طور قاطع در دهه فجر اعلام کند در عرصه حضور دارد به هرحال مردم انتظاراتی از ما دارند و با توجه به انتظار جامعه و احترامی که برای مردم قائل هستیم طبیعی است؛ من باید به قولی که به مردم داده‌ام عمل کنم و آمادگی خود را برای حضور (علی رغم میل شخصی) اعلام دارم.» آيا اعلام حضور موسوي پس از حضور خاتمي درصحنه انتخابات كه منجربه خروج خاتمي ازاين عرصه شد به معناي آن است كه برخلاف تبليغات درمورد اخلاق سياسي، ميرحسين موسوي صادقانه برخورد نكرد؟

يك گمانه آن است كه سه كانديداي اصلاح طلب مجري يك برنامه ي كلي اين جناح حكومت اند. دراين راستا نقش كروبي اعلام شعارهايي كه ديگران ازطرحش ابا دارند. موسوي بلاگردان خاتمي تا روزهاي منتهي به راي گيري و در نهايت حضورخاتمي درساعت پاياني ثبت نام ارزيابي مي شود.
دراين گمانه چنين طرح مي شود كه با اين صحنه آرايي؛ اول اينكه زمان براي تخريب و حتي تهديد هاي جدي تر نسبت به خاتمي از رقيب گرفته مي شود.
ديگر اينكه با توجه به پتانسيل انشقاق دربين اقتدارگرايان امكان طرح كانديداهاي متعدد و درنتيجه شكستن آرايشان فراهم مي شود .
سوم اينكه جامعه اي كه به او قبولاندند هيچ چاره اي جزانتخاب ميان بد و بدتر ندارد وقتي گزينه ي ناگزيرش موسوي شد و پس ازشنيدن حرف هاي موسوي ازنظر شرايط رواني احساس كرد كه مجبوراست 20 سال به عقب برگردد آنگاه حضور خاتمي همچون ورود يك منجي شوك جديدي وارد نموده و درنتيجه نيازي به اين نيست كه خاتمي پاسخگوي انتقاداتي باشد كه حتا طرفداران سابق او به طورجد آنرا دنبال مي نمودند.

سرانجام اينكه دريك تحليل كلي با توجه به ميزان تاثير حمايت خاتمي از كانديداتوري نمايندگان اصلاح طلب درمرحله نخست انتخابات مجلس هشتم، اين باور در گروههاي رفرميست قوت گرفت كه راي دهندگان سابق به خاتمي اكنون انگيزه كافي براي حضور درپاي صندوق راي را ندارند.بنابراين راهي بجز يارگيري از درون كساني كه درهرشرايطي پاي صندوق راي مي روند نيست. با اين ديدگاه موسوي مي تواند گزينه مناسب تري ازخاتمي باشد. چرا كه امكان كسب راي ازهردوجناح را دارد. ضمن اينكه مشكل پيش گفته ي روحانيون درجايگزيني احمدي نژاد با اين گزينه حل خواهد شد اما چنانچه درطول مدت اعلام كانديداتوري موسوي با نظرسنجي هاي بعمل آمده ودريافت تصوير روشن تر از تمايلات جامعه امكان راي آوري وي تنزل كند درنهايت خاتمي مي تواند جايگزين موسوي شود.

اين نگاه به آرايش انتخاباتي اصلاح طلبان با اين گفته هاي خاتمي نيز هم خواني دارد كه گفته بود: « از بین من یا مهندس میر حسین موسوی یکی در انتخابات دور دهم ریاست جمهوری کاندیدا می‌‏شویم» و همچنين اين سخن كه : «در نهايت جامعه خواهد ديد اصلاح طلبان تصميمي را خواهند گرفت كه هم مردم راضي باشند وهم به نفع كشور باشد.»

با فرض اينكه موسوي گزينه نهايي اصلاح طلبان باشد پرسشهاي دانشجويان دردانشگاه هاي چمران اهواز، رازي كرمانشاه و مازندران نشان داد كه مطالبات دانشجويان فاصله فراواني با ديدگاه وي دارد و او جز آنكه دربرابر اين پرسش ها سكوت كند يا سربه پايين افكند راهي ندارد. او به صراحت گفت كه با اصلاح قانون اساسي مخالف است. با مشاركت نهضت آزادي (كه شايد حداكثر جايگاه آن كف گروههاي اپوزيسيون باشد) دركابينه اش مخالفت كرد و پس ازگذشت 20 سال هنوز هم درزمينه ي اعدامهاي دسته جمعي زندانيان سياسي سال 67 كه درزمان صدارت او صورت گرفت موضعي اعلام نكرد.
اما چنانچه خاتمي جايگزين موسوي شود آيا فرصتي براي طرح برنامه هاي جديد خواهد داشت يا بدون آنكه به مردم حق دهد كارآمدي رويكرد گذشته را به چالش بكشند مي خواهد همان سبك را تكراركند.
با اين ايستارازفضاي انتخاباتي كه به انتخاب درتاريكي مي ماند معلوم نيست به جزترس از احمدي نژاد اصلاح طلبان با چه برنامه تازه مي خواهند مردم را به پاي صندوق هاي راي آورند.

وراي جناح هاي حكومتي گروههاي اصلاح طلب خارج ازقدرت نيزبه عنوان مطالبه محوري بيانيه اي صادركردند। گرچه دعوت به حضوردر پاي صندوق هاي راي درآن تصريح نشده اما بيش از آنكه بوي بسترسازي يك جنبش اجتماعي از آن به مشام برسد و پيش از آنكه كانديداهاي موجود تعهدي مبني برپذيرش شرايط اين گروهها پذيرا گردند بوي انتخاب گزينه اصلاح طلبان درروزهاي پاياني انتخابات ازاين بيانيه استشمام مي‌شود.

دركناردايره جناح بندي ها ي متن وحاشيه حكومت ، دايره ديگرموضع اپوزيسيون تحولگرا(ساختارشكن) داخل كشوراست كه هنوز كم سو است. گرچه به دلايلي نظير فقدان شرايط برگزاري انتخابات آزاد ومشكلات ساختارحقوقي كه اختيارعمل را از منتخب مردم سلب مي كند،عدم حضوردرپاي صندوق راي موضع مشترك اين گروه هاست اما به رغم تاكيد اوليه برهماهنگي اعلام برنامه، تاخيردرموضعگيري رسمي شايد به اين معنا باشد كه بزعم خوش بيني هاي نخست درانسجام يابي جبهه ي اپوزيسيون اين كاروان همچنان از آفت هاي دروني دررنج است.

سه‌شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۷

اداي دين يا بي حرمتي؟

دشوار است هم ميهني را بيابيم كه موافق با گرامي داشت ياد جان باختگان دفاع از ايران زمين نباشد।همانگونه که درشهروروستاهاي ايران كوي و برزني نيست كه عزيزي را دراين راه فدا ننموده باشند، نام هاي حك شده برمقابركشته گان جنگ نيز گواه آن است که دانشجويان همپاي ديگراقشاردراين كارزارسهيم بودند.با اين همه اين روزها با شنيدن اخبار مراسم تدفين در دانشگاه ها و رويارويي دانشجويان با نيروهاي حكومتي پرسشي كه مطرح مي شود آن است كه زواياي پنهان اين كشمكش كدام است؟

آیا راه تجليل از آناني كه براي آزادي وسربلندي ميهن جان خود را فدا نموده اند آن است كه مراسم تدفين شان را درصحن دانشگاه برگزار نمايند ودرهمان هنگام برادران و خواهران آنان را از دانشگاه به زندان اوين ببرند.
اگرآنها جان دادند تا ملت درآزادي ، رفاه و امنيت بسر برند و بايد به خاطر اهداف شان تكريم شوند، پس چرا كساني كه براي ابراز انديشه و نظر آزادي مي خواهند بايد ازتحصيل محروم شوند؟ يا چرا كارگران ومعلماني كه حق تامين معيشت را فرياد مي‌كنند بايد سركوب شوند। هنوز افكارعمومي خود سوزي « انسان »ي كه گفته شد جانبازجنگ يا به گفته ي لاريجاني معتاد بود، را ازياد نبرده كه دو خودسوزي ديگرنيز دربرابر بنياد شهيد و دانشگاه تهران اتفاق افتاد. خود سوزي بازماندگان جنگ نمايانگر نهايت بي پناهي كساني است كه با ادعاي حمايت و تكريم ازآنها مخالفان و منتقدان سياسي آماج حملات حكومت قرار مي گيرند.

ازديگرسوي به نظر مي رسد جنبش دانشجويي تنها جنبش اجتماعي است كه توانسته صداي اعتراضش دربرابر سياست هاي جاري حاكميت را همچنان بطوررسا اعلام نمايد. حكومت به رغم بكار گيري ابزارهاي مختلف اعم ازاحضار، بازداشت، ربودن، محروميت ازتحصيل ، اخراج اساتيد، انتصاب نيروهاي امنيتي و نظامي در مصدر رياست دانشگاه ، استقرار شبه نظاميان ، گشايش دفاتر نمايندگي روحاني ، ساختن تشكل هاي جعلي، انحلال يا غيرقانوني خواندن تشكل هاي مردمي ، شانتا‍ژ رسانه اي و پروژه سازي امنيتي و... و با وجود يك دست شدن گرایش جناحی حکام همچنان براي نفوذ دردانشگاه ناكام مانده است. اكنون به نظر مي رسد به بهانه ي مزاركشته گان جنگ مي خواهند گسيل گسترده تر افراد غيردانشجوي حامي خود را به صحن دانشگاه توجيه نموده با اين تصور اشتباه كه مي توانند فضاي اعتراضي دانشگاه را تحت تاثير قرار دهند.

اي بسا همان كساني كه به نامشان مقبره در دانشگاه مي سازند اگر امروززنده بودند فرياد اعتراضشان نسبت به سياست هاي حاكم همچون دانشجويان بلند بود.شايد آن ها نيزدرپي بيان مطالبات خود مجبوربه حبس در زندان اوين مي شدند.اما اكنون كه مرده اند عزيزند!! گويي اينان دانشگاه را اينگونه مي خواهند.

درشرايطي كه به گواه آمارهاي جهاني رتبه علمي دانشگاه هاي ايران به پايين ترين سطح خود رسيده واكنون نيازمند مساعدت دولت براي ارتقاي سطح علمي ونيز فراهم آمدن آزادي كامل براي تحقيق و پژوهش وتعاطي انديشه ها و افكارگوناگون است آيا دستاويزقراردادن شيوه هايي نظير دفن جان باختگان جنگ به منظور نيل به مقاصد سياسي بيش از هرچيز اقدامي توهين آميزهم نسبت به آنان وهم نسبت به ساحت دانشگاه نيست.

شوربختانه آنانكه مدعي حكومت ديني وپيروي ازمباني اخلاقي اند استفاده ازهرابزاربراي نيل به مقصود خود را روا مي دانند. حال آنكه پيش از اين رژيم هاي ديگري اين روش ها را آزموده و در سرانجام كار ازمقصود خود بازماندند.
گوبلز را از متخصصين تبليغات عوام فريبانه لقب داده اند كه روش هايش پس از نيم قرن همچنان الگوي عمل رژيم هاي توتاليتر است.دركتابي كه دونويسنده به نام آجر مانول و هانريش فرنكل درمورد زندگاني وزير تبليغات رژيم نازيسم هيتلري نگاشته اند. يكي ازترفندهايش را اززبان او چنين نقل كرده اند:
هروقت يكي از طرفداران حزب در درگيري ها كشته مي شد مسرور بوديم. چرا كه بهانه اي بود تا تشيع جنازه كنيم وبا اين وسيله احساسات مردم را براي اهداف حزبي تحريك كنيم.
گرچه سیاست های گوبلز در کوتاه مدت موجب فریب توده ها و تحکیم حاکمیت حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان و اقتدار کاریزماتیک شد اما ناتوانی اندیشه نازیسم در برابر موج فزاینده دمکراسی آن را به شکست وادار ساخت. آیا پند آموزی از تاریخ دشوار است.

سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۷

سبك دمكراسي در حكومت هاي ديني و سكولار


درشرايطي كه از يكسال پيش ازانتخابات رياست جمهوري در آمريكا همه نگاه ها درداخل وخارج از اين كشوربه سوي آن معطوف گرديده، بلكه تا چند ماه پس ازاعلام نتايج هنوز هم توجه افكار عمومي نسبت به آثار و پيامد هاي آن بازنمانده است. درجمهوري اسلامي ، كشور ديگري كه مدعي روشمندي دمكراتيك در اعمال حاكميت است چند ماه مانده به انتخابات رياست جمهوري هيچ شوري را در فضاي سياسي برنمي‌انگيزد. اما اين تنها تمايز بين دو كشوري كه يكي مدل سكولاريسم (جدايي نهاد دين ازدولت) و ديگري مدل حكومت ديني (درهم تنيدن اين دو نهاد) را در معرض قضاوت افكار عمومي قرارداده نمي باشد.

در آمريكاي سكولارداوطلبين شركت در انتخابات رياست جمهوري ابتدا درپايين ترين سطوح تشكل حزبي توسط اعضاي انجمن ها انتخاب و سپس توسط نمايندگان حزبي در كنوانسيون ملي آن و سرانجام در گذر از فرايند هرم حزبي و نهايي شدن كانديدا براي جلب آراء عمومي به مردم معرفي مي شوند. درحكومت ديني ايران اين هرم وارونه است. بعني ابتدا كانديداها بايد اجازه ورود به انتخابات را از بالاترين مقام حكومت كسب كنند. سپس ليدرهاي جناحي آنها را تاييد كنند و آنگاه به مردم معرفي شوند.

درآن جمهوري سكولار ازحدود يكسال قبل از انتخابات نامزدهاي انتخابي بطور مستمر در معرض افكارعمومي قرار مي گيرند تا بطوركامل مورد ارزيابي و شناخت مردم قرار گيرند. درحكومت ديني ايران نامزدهاي انتخابي با اينكه ازيكسال و شايد هم 4 سال قبل تصميم خود به شركت در انتخابات بعدي را اتخاذ كرده اند اما تا شب انتخابات با الاكلنگ آمدن و نيامدن افكارعمومي را به بازي مي گيرند و برخي ديگر هم اغواگري را با تدوين استراتژي چند لايه دنبال مي كنند تا مشخص نشود كه چه كسي قرار است نامزد انتخابات شود. جالب است كه دراين بازارتردستي قراراست مردم گزينه مورد نظرخود را انتخاب كنند.

درآن جمهوري سكولار اگر تا 60 سال پيش شهروندي از حداقل حقوق برخورداربود، روندها به گونه اي نهادينه شده تا همان شهروند بتواند رويايي داشته باشد كه در آن برابري حقوق متصور گردد و آن رويا روزگاري نه چندان دور با تكيه زدن بر بالاترين مسند حكومتي لباس عينيت بپوشد. اما درحكومت ديني ايران اگر تا 6 سال قبل فردي در بالاترين پست اجرايي كشور جاي گرفته بود روندهاي حاكم چنان است كه اي بسا امروز نسبت به برخورداري از حداقل هاي حقوق شهروندي ازجمله فرصت انتخاب شدن نيزاطمينان نداشته باشد.

درآن جمهوري سكولار فردي كه با راي مردم انتخاب شد در نخستين گام پيروزي تعهدات پيش گفته اش را با دريايي از انسان هايي كه او را برگزيده اند دوباره درميان مي نهد.اما درحكومت ديني ايران راي مردم اعتبار ندارد مگر اينكه پس از انتخاب درگام نخست حكمش توسط بالاترين مقام حكومت تنفيذ شود.

درآن جمهوري سكولارانتخابات نيزميداني ديگر براي نشو و نماي فناوري به ويژه درعرصه رسانه هاست. چنانچه اوباما درتبليغات خود استفاده گسترده اي از پيام هاي كوتاه تلفن همراه موسوم به اس.ام.اس نمود. اما درحكومت ديني نه تنها روزنامه ها با كمترين بهانه در آستانه انتخابات تعطيل مي شوند بلكه با حفظ محدوديت درپهناي باند اينترنت (به قيمت قرباني كردن پروژه دولت الكترونيك، بحث تجارت الكترونيك وكاهش رتبه ايران درزمينه استفاده از اينترنت درجهان) ونيزهزينه هاي سنگين (ازجيب ملت ) براي فيلترينگ آن (بي خبرنگاه داشتن ملت) دامنه محدوديت هاي رسانه اي اس ام اس ها را نيزفراگرفته است.

درآن جمهوري سكولار مهمترين شعارنامزد مورد اقبال عمومي تلاش براي تغييراست. درحكومت ديني آنهايي كه ادعاي اصلاح دارند تاكيد مي كنند درنظر ندارند به اندازه 8 سال قبل نيز شعارهاي (به اصطلاح تند) سر دهند و اگرهم روي كار بيايند ازآن مواضع (كج دارومريز)هم نرمش بيشتري خواهند داشت. البته ناگفته نماند كه اگركانديدايي يافت شود كه برحسب موج زمانه سخن از تغيير نمايد اين تغييربا پسوند«درحد قوه مجريه» قيد مي شود تا تصور نگردد پا را از گليمش فراتر خواهد نهاد!!

شايد اين نمونه هاي كوچك ازتلقي دمكراسي در دومدل سكولار و ديني كافي باشد تا راست و چپ حكومت يكصدا از سكولاريسم تبري جويند. همانطور كه احمدي نژاد مهمترين خطر در دانشگاه را استادان سكولار مي داند خاتمي نيز هدف ازاصلاح طلبي را چنين عنوان مي كند : اصلاحات مي‌خواهد شرايطي که باعث استقرار سکولاريسم مي‌شود به وجود نيايد(!!)

اي بسا اگرالكسي دوتوكويل دراين دوره مي زيست. چنانچه با تماشاي شبكه هاي تلويزيوني نظير بي بي سي اين پندار در او قوت مي گرفت كه دمكراسي ديني (!؟) نسخه روزآمد دمكراسي هاي موجود دنياست. اين بار پس ازتحمل رنج سفر و گذراز خان براندازان نرم اگر مجالي براي نگارش تحليل دمكراسي در ايران مي يافت در نقطه مقابل تجربه ي پيشين خود تبعيض و البته استبداد را مهمترين وجه مشاهدات خود مي نوشت.

دوشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۷

پارادوكس توهم توطئه

دراينكه يكي از مشكلات شايع جامعه سياسي ايران گرفتاري ذهني درچنبره ي تئوري توطئه است، امروز كمتركسي ترديد روا مي دارد. اما پرسش متصل به اين موضوع آن است كه به واقع اين مشكل ازكجا ريشه دوانده است. چرا شماري از تحليل گران به جاي درنظر گرفتن فكتهاي قابل اتكا وعيني مدام ازتراوشات بي مبناي ذهني مدد مي جويند تا راهي به سوي منويات خود بيابند.درزمره ي پاسخ ها به چرايي پديده ي پيش گفته مي توان از مطلق انديشي در بخش قابل توجهي ازاين نقش آفرينان عرصه سياست ياد كرد. اگر جرياني خواه رجعت گرا يا آينده نگر براين باورباشد كه درتحليل هايش هرگزدچارخطا نگرديده وهرديدگاهي جز خود را انحرافي قلمداد كند . اين منظر بطور طبيعي دربرخورد با نظرات و تحليلهاي غير، جوينده ي دست طرار دشمن است كه آگاهانه يا ناخودآگاه برآن ديدگاه ها سوار است.

به عنوان نمونه تارنماي اينترنتي پيك نت درياد داشت سردبير(شماره اول دي ماه ) در نوشتاري تحت عنوان «كنفرانس برلين دردانشگاه تهران!» با امنيتي خواندن خيل جريان ها و چهره هاي سياسي كه انديشه اي غيرازنگارنده ي آن مقاله دارند . بطور تلويح و تصريح چنين نتيجه مي گيرد كه هرگروه يا فردي كه موافق رويه ي اصلاح طلبان حكومتي درايران نيست سرنخ آن در دستگاه امنيتي حكومت است؟!
اين عينك توطئه انگار هجوم ذهني خود را از سازمان هاي به تعبيرخود «سوپر چپ» و كمونيست مستقر در خارج كشور آغاز كرده ودرادامه دامنه آن را به «اصغر زاده (خط امام)» ، « طبرزدي» و «منوچهرمحمدي» (جنبش ساختارشكن 18 تير) تا جاسبي (موتلفه)، قاليباف (سردارسپاه)،‌ دانشجويان دموكراسي خواه دانشگاه تهران و «دانشجويان مدعي چپ... كه تا پيش از دستگيري ها مانور سرخ مي دادند » و فرجام كار به پيروز دواني (از جان باختگان قتلهاي سياسي زنجيره اي سال 77 )ختم مي نمايد. احتمال مي رود اگر كسي ازافراد وجريان هاي سياسي از قلم افتاده ناشي ازآن باشد كه نويسنده دور ازايران است و آشنايي چنداني با مسايل و نيروهاي سياسي داخل كشور ندارد. چرا كه درغير اين صورت مي بايست جبهه ملي ايران، فعالان دانشجويي دانشگاه شيراز، پلي تكنيك تهران ، سهند تبريز، بوعلي همدان، فردوسي مشهد ، دانشگاه زاهدان ، تحكيم وحدت ، سازمان ادوار و ... را هم اضافه مي كرد . و همه را يك جا «فرو افتادگان در دامچاله بازي هاي سياسي» و«زود گر گرفته» و« گرفتار در هيجان سازي هاي هدايت شده ي امنيتي» مي خواند، چراكه آنها نيزمي گويند بالاي چشم اصلاح طلبان حكومتي ابروست.

تامل در اينگونه شاخصه ها در نيروهاي سياسي جامعه مان آن هم آن بخشي كه در شعارهايش خواهان دمكراسي مي باشد، نشانگر آن است كه ما تا رسيدن به دمكراسي همچنان راه درازي درپيش داريم. چرا كه هنوز ابتدايي ترين مبادي آن را كه تحمل يكديگر و ضرورت طنين چند صدايي براتمسفر سياسي حاكم است را نمي پذيريم و به جاي اينكه دربرخورد با نظرات مخالف خود به گفتگو، نقد و چالش منطقي مواضع هم مبادرت ورزيم در پي آنيم تا با سفسطه و توطئه انگاري ديدگاه هاي غيرخود را منسوخ شماريم .

نكته ديگري كه درياد داشت مورد اشاره و تحليل هاي مشابه آن به كرات مشاهده مي شود آن است كه به صرف اينكه دو جريان مختلف و بلكه مخالف هم در عرصه اي رويكرد مشابه داشتند با خلط انگيزه و انگيخته چنين نتيجه مي گيرند كه هر دو جريان آبشخور واحد دارند. اين متد سوفسطايي براي درهم كوبيدن مخالفان فكري هم درمطالب نويسندگان كيهان شريعتمداررواج دارد،هم درنوشته سردبيرپيك نت مشهود است. غافل از آنكه اين منطق ديريا زود دامن مروجان آن را خواهد گرفت . به اين جملات كه در ياد داشت مورد اشاره در تقبيح پرسش هاي انتقادي دانشجويان از خاتمي آمده توجه شود: « راستی نباید به این فکر کرد که چرا خبرگزاری فارس، بلافاصله اعلامیه دانشجویان دمکراسی خواه در باره رفتن خاتمی به دانشگاه تهران و سخنرانی 16 آذر اخیر را در صدر خبرهای خود منتشر کرد و به استقبال مقابله با خاتمی در دانشگاه رفت؟»
درواقع اگر با چنين نگاه و منطقي بخواهيم اهداف يك جريان يا گروه سياسي را تحليل كنيم پس چاپ تحليل ها و تهديدهاي مندرج درنشريات غربي برضد حاكميت اقتدارگرا درپيك نت (آنهم دراسرع وقت )چه برداشتي دارد.
نكته آخر اينكه پيك نت مانند هرنظرگاه سياسي ديگر محق است تا ازجريان ها وچهره هاي سياسي مقبول خود تبليغ كند اما نمي توان انتظار داشت كه ابراز نقطه نظرات سياسي درتيول افراد يا گروه خاصي است وچنانچه درصدد باشيم به بهاي حاكم كردن راي و نظر خود هر منتقدي را با پرونده سازي و مشوه كردن چهره اش زيرسووال ببريم آيا مي توان چشم انداز مناسبي از جامعه چند صدايي و حاكميت دمكراتيك ترسيم كرد؟