پنجشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۶

عاشقان ایستاده می میرند


آنگاه که نامت درستون راه یافتگان دانشگاه نشست، لبخند مادردرپس دیدگان ترچه تصویرماندنی ترسیــــم می کرد.
آیا آن روزگمان داشتی که دانشگاه این نام رابرای همیشه درسینه اش خواهد سپرد.
پاس کردن واحدهای درسی خاطرت را ازپاس داشتن مبارزه فارغ نمی ساخت.
هرجا که جنبش پای می نهاد ازتوهم رد پایی برجای بود. ازپایمردی درسنگردانشگاه تاحضوردر قلعه احمد آباد ، ازمیتینگ های میدان انقلاب تاگردآمدن بر مسلخ گاه اهوراییان که خانه آزادی نامش نهادند.ازکمیته دانشجویی دفاع اززندانیان سیاسی تا جبهه متحد دانشجویی و...18 تیراوج این تلاطم بود. مگرنه آنکه ماحصل یک ترم تلاش راباید درپایان ترم دروکرد .پس ازچه رو تبه اندیشان سیه کردارناجوانمردانه دانشجویان درخواب رادروکردند.
ازپس فاجعه درآن شبهای کوی چه ساعت ها ی پرالتهاب را پا به پای ستارگان تا سپیده دمان چشم برهم نمی نهادی. همان شبها که « عرقریزان ، عزا ، دشنام – گاهی گریه هم کردیم. هلا یک دو سه زین سان بارها بسیار...»
.. دریغا که درخموشی وهن انگیزشهر دسته دسته قاصدان صلح وآزادی را به بند کشیدند. نامردمانی که درشب فاجعه آتش برجانمان زدند جرم تورا داشتن کوکتل مولوتوفی دردست به قصد آتش کشیدن اعوان وانصارشان خواندند.مگرنه آنکه آنها براهل خانه تاختند وتوبردزد خانه ؛ پس کدامیک مجرمند؟
ازآن روزی که خاکسترآن آتشفشان را به چوب سکوت ومماشات برباددادند توچه ساعت ها، چه روزها وشب ها و چه سالهای طاقت سوزی را درزندان های مخوف توحید واوین به سربردی. حکم اعدام وابد ازایستادگی تو به زانو درآمد . .. وحکم 15سال حبس هم اراده ات رانشکست. عاقبت درروزگاری که جراحتی دردل وزخمها برپیکرداشتی با اعتصاب غذا ایستادگی خود را جاودانه ساختی تا درتاریخ ثبت کنند که عاشقان ایستاده می میرند.