دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۵

این دشنه سالهاست که درقلب ما نشسته ا ست

اکنون این سیاق را سالهاست که تیمار می بریم تا هرداغی را باداغ تازه تری مرهم نهیم. شاید ازهمین روست که دیگرگوش جانمان را یارای شنیدن آهنگی کمترازطول موج فاجعه نیست.
درابتدای راه ....هنوزدراندیشه بودیم که آیا برگریزان 60 فرجام توهم بهاربودیا کابوس بجای مانده از زمستان . و ....چون تابستان سیاه ازراه رسید هرآنچه درپستوی ناباوری ذهنمان زمزمه می کردیم به سیاهی یک تالم بزرگ عیان کرد.
بگوشمان خواندند این خطای دیده است . چشمها رابایدشست. طور دیگری باید نگریست وآنگاه که نوشتیم :« ما نویسنده ایم» ... این بار چشمهارا بستند. مارابه میهمانسرای« یگانگی» بردند تا تفهیم شویم « هویت » مان چیست.
نویسندگان بایست به ته دره هدایت می شدند تا پیمودن قله انسانیت را درسرنپرورند.
چندی گذشت ، نزدیک بود ازاین باده مدهوش شویم که آیا دوم خرداد همان اول بهاراست ؟ واین باردشنه آجین کردن فروهرهای جاوید به یادمان آورد که دراین سرزمین چهارفصل سال تنها خزان است.
وبازیک تابستان و تلخی دیگر ... این بارداغ عزت ابراهیم نژاد رابردل سپردیم تا فراموش شود که فرَ وهر ها تا ابد زنده اند.
یک سال زیبا کاظمی ، یک سال اکبرمحمدی و ... اکنون دشنه برقلب دانشجو توحید غفارزاده نشست. بازداغی را با داغ تازه تری فراموش می کنیم... اما نه سرانجام، بلکه این دشنه سالهاست که درقلب ما نشسته است .

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵

خبرآتش سوزی

سال گذشته درچنین روزهایی بود که کتابخانه دانشکده حقوق وعلوم سیاسی درآتش سوخت . علت آن نقص درسیستم برق عنوان شد. اکنون نوبت به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رسید که همان خبررا به یادمان بیاورد.
دربرهه ای که عصردانایی است . عصرتجمیع وکلاسه کردن اطلاعات است. عصر فن آوری ودانش است. چه دردناک است که درکشورمان اگرخبری بگوش برسد یا محدود شدن راههای کسب آگاهی ، نظیرتوقیف مطبوعات ، محدودیت درنشرکتاب ، فیلترینگ سایتها و کمترشدن سرعت اینترنت باشد یابازداشت ومحاکمه اندیشه ورزان وسرمایه های فکری وعلمی جامعه ودرنهایت کوچ اجباری وبی پایان هرآنکه حرف وسخنی دارد ازاین کشور ویا درآتش سوختن گنجینه های علمی وتاریخی وفرهنگی وهرآنچه که تبیین کننده هویت ماست. چه سخت است که دراین زمانه تلاش مجدانه (!!) برای حاکمیت عصربی خبری برکشورمان اگرخبری هم بگوش برسد شنیدن دل نگرانی ها ی فرزندان این آب وخاک باشد ازاینکه چرا نمادهای فرهنگ وهویت ایرانی با طرحها وپروژه های بی حساب ( چه بسا حساب شده ) درمعرض ویرانی اند ودرمقابل ناشنوایی بی مرز وبلکه بی مسوولیتی غیرقابل وصف کسانی که مسوول می خوانندشان .
راستی آیا این اندیشه ستیزان هیچگاه درخلوت شان ازخود نپرسیده اند که اگرچنین لیاقتی درما نیست که فضایی بسازیم تا معرفت، فرهنگ ودانش درآن شکوفا شود. اگرهنری نداریم جزپروبال دادن به خرافه هاو باورهای پوچ که به قهقرا کشاندن جامعه وانزوای هرچه بیشترکشورمان دراین دنیا عمده ترین دستاورد آن است. اگرچنین ظرفیت وتحملی درمانیست که جزآنچه خود به جامعه دیکته می کنیم حرف واندیشه دیگری را بشنویم ومی پنداریم تدبیردریک جامعه انسانی هم مانند جنگل است که تنها قانونی که شایسته آن است زورمداری است. دست کم سرمایه های معنوی که ازپیشینیان به ودیعه نهاده شده را حفظ کنیم.
آیا حفظ این سرمایه ها حق مسلم مردم ما نیست . آیا بخش اندک ازپول نفتی که سالها است سفره این ملت را به انتظارنشانده نمی بایست دراین راه مصرف شود.
...درمصاف بهت واندوه خبر( وردیه خواندنی آن ) راازنظرگذراندیم . مثل خیلی ازخبرها که این روزها به سرعت فراموش می شوند . آتش سوزی درکتابخانه دانشکده ادبیات ....(همان آتشی که هرروزبه نوعی برجانمان شراره می زند.)