جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵

بهمن غنچه اي كه پژمرد

«انقلاب» را مي توان نادره تاريخ دانست. بيشترازآن روي كه دست هاي خلاق هرجامعه ( ونه هرنسل) تنها يك باردرطول حيات خود قادربه آفرينش آن است . گواه اين ادعا حكايت تاريخ ملت ها است. درانگلستان جزانقلاب با شكوه ، درفرانسه جزانقلاب كبير، درروسيه جزانقلاب اكتبرودركشورمان بجز انقلاب بهمن حركت ديگري رابطورقطعي نمي توان بااين نام صحه نهاد. به نظرمي رسد آنچه كه دركشورمان به نام انقلاب مشروطه معروف است نيزدرحقيقت اشتباه سهوي باشد كه مورخان تكرار مي كنند. مشروطه بي ترديد يك رويداد بزرگ درتاريخ سياسي ايران بود اما اگرشاخصه هاي علمي انقلاب را دگرگوني ساختاري ، پيدايي وسمت گيري جنبش ازقاعده هرم جامعه (توده ها) به راس (نخبگان)، حركت مبتني برخشونت، رويكرد غيرقانوني يا ضد قانون (حاكم) درنظرآوريم. آنگاه اذعان مي كنيم جنبشي كه هدفش تنها «مشروط» كردن حكومت «مطلقه» پادشاهي ونه دگرگون كردن بنيادي آن نظام بود. آغازآن به مدد نخبگان فرهنگي وسياسي جامعه ونه حركت خودجوشي ازتوده ها ، رويكرد آن مسالمت آميز و درنهايت درچارچوب (واصلاح) قانون بود چنانكه نقطه غايي اين جنبش «فرمان» مشروطيت نيزبا امضاي شاه صادرشد. با اين ترتيب شايد بتوان با اندك تسامح اين رويداد را نظيرقرارداد مگناكارتا درانگلستان مقايسه كرد. ازآنجا كه درايران سنت حكومت مطلقه سابقه بس طولاني داشت تغييراين رويه(درواقع اين رفرم) به اندازه يك انقلاب با اهميت تلقي شد واي بسا تاريخ نگاران نيزتحت تاثيربزرگي اين رويداد آن را انقلاب ناميدند.
تنها انقلاب درتاريخ ايران اما همچنان جاي پرداختن درزوايا وتامل دركيفيت زايش ، رويش و پيامد ها وفرجام آن دارد. اگرذهنيت عوام زده تئوري توطئه را كنارنهيم ، انقلاب بهمن نه مولود كنفرانس ها و توافق هاي پنهان وآشكارو نه بنا برخواست سياست هاي منطقه اي قدرتهاي جهاني بلكه به شهادت واقعيت عيني وملموس« حركت فراگيرتوده ها » حاصل نارضايتي ازحكومت وقت به سبب سركوب بي ترحم سياسي بود. فراموش نكنيم زندانهاي اوين ، توحيد(كميته مشترك ضد خرابكاري) قزل حصار، عادل آباد، و... كه امروزهم جسم وجان آزادي خواهان را درچنگال خونين خود فروبرده اند ميراث شوم كدامين حكومت است.
پرسشي كه امروز متعاقب پيامد هاي ناگوارنظام مستقر مطرح مي گردد آن است كه آيا آن روزگار راهي بجزانقلاب نمي توانست گره ازمشكلات فراروي كشوربگشايد؟ درپاسخ لازم است به اين نكته توجه نمود كه وي‍ژگي ممتازانقلاب ها نسبت به رفرم آن است كه انقلاب براساس برنامه ريزي وبه خواست رهبران آن آغاز نمي گردد بلكه رهبران تنها موج برخاسته توده ها را سمت وسوي مي بخشند ونه مبدا حركت را، درحاليكه رفرم طرح مشخصي است كه رهبران تعيين مي كنند كي وچگونه ودرچه مسيري حركت آغازودركجا خاتمه يابد.
ضمن آنكه به نظرمي رسد مردمي كه فرداي پيروزي پاي صندوق رفراندوم حاضرشدند گرچه بركيفيت گزينه سلبي آگاه بودند اما گزينه ايجابي را نه بواسطه وقوف برآن بلكه درراستاي تبعيت ازقدرت كاريزمايي برگزيدند.
پرسش ديگري كه دراين راستا به اذهان متبادر مي شود آنكه چه شد حركتي را كه همه اقشاروتوده ها درآن سهيم بودند يك طبقه يا كاست مشخص به مصادره به مطلوب آن برخاسته وآن را ازمسيراصلي حركت كه جمهوري خواهي ، آزادي طلبي وضديت با ديكتاتوري وشيوه هاي استبدادي بود منحرف نمودند. پاسخ را بايد درضعف نهاد هاي مدني واحزاب جست. اگراحزاب ونهادهاي مدني قادربودند بجاي تهييج مستمرجامعه با شعارهايي كه هركس مي توانست آنرادرجهت اهداف خود خواسته دردست گيرد به بسترسازي فرهنگي جامعه براي مبارزه دمكراتيك مبدل ساخته و ضمن آن بااهتمام جدي تربه سازماندهي نيروها مي پرداختند. شايد جنبشي كه با ياري همه نيروها به ثمر رسيد دركام يك طيف خاص نمي رفت. سرانجام اين پرسش مطرح است كه چگونه حركت ضد حكومت فردي مي تواند دراندك مدت پس ازپيروزي به بازتوليد آن با رنگ ولعاب ونام ديگربي انجامد؟ درواقع اين مهم حكايت ازويژگي ذاتي قدرت دارد كه دائما ميل به مطلقه شدن مي نمايد. دراينجاست كه دمكراسي وحاكميت مبتني برسازوكارهاي دمكراتيك اهميت خود را آشكارمي سازد. مادام كه نهادهاي دمكراتيك نظيراحزاب آزاد درجامعه اي شكل نگيرند. مادام كه حكومت ها با ابزارهاي نظارتي ملت ها ملزم به مراعات قانون نگردند . نه رفرم و نه انقلاب هيچكدام نمي تواند به تنهايي داراي ثمرات پايداري باشد. گرچه حركت مردمي انقلاب بهمن درپي آن بود تا راه ناتمام مشروطه كه تحديد حكومت مطلقه فردي بود را با الغاي سيستم سلطاني به فرجام رساند .اما اگر رفرم مشروطه به واسطه درآميختن( آلوده شدن ) حركت با نيروهايي كه بطورذاتي با رويكرد دمكراتيك منافات دارند نتوانست پادشاه را وادارد تا به قانون حكومت كند وبه عبارتي ديگربه راي مردم سربسپرد وتنها برهه كوتاه دولت ملي دكترمصدق استثنايي برآن دوران گشت. انقلاب بهمن نيزدردستيابي به مطالبات ملي به دليل غلبه مجدد آن عناصربه همان بدفرجامي دچارگرديد و اين چنين بود كه بارديگر غنچه آزادي پيش ازشكوفايي پژمرده شد.

شنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۵

خرد وآزادی

يكي ازمقولاتي كه ازديربازدغدغه هاي فكري وجدال انديشه ها راسبب گرديده توجه به اين مهم بوده است كه آيا همانطوركه درطبيعت قوانيني حاكم است كه شناخت وبكارگيري آن موجب تسلط انسان برطبيعت شده ، برجامعه وتاريخ نيزقانوني حاكم است؟ آيا مي توان با درك قاعده مندی تاريخ سرنوشت جوامع را پيش بيني كرد ؟ آيا قواعدي برجامعه بشري حاكم است كه بتوان به مدد آن مسيرتحول دريك جامعه را رقم زد؟
برخي پاسخ مثبت خود به اينگونه پرسش ها را چنين پي گرفتند كه آن جبري كه برسرنوشت انسان حاكم است ، اعتقاد به قضا وقدراست . قدريون اين انگاره خود را محتوم تاريخ خواندند واينكه نيروهاي ماوراي طبيعت سرنوشتي را براي انسان ها تعيين كرده اند كه انسان ها چه بخواهند يا نخواهند برطبق همان مقدرات زندگي خواهند كرد. برخي ديگرپس ازآنكه دراطراف خود موجبي براين امرنيافتند نگاه خود را به سوی آسمان دوختند. آنها اجرام آسمانی وستارگان را تعيين كننده سرنوشت وآينده انسان خواندند.این دونگره گرچه به قاعده مندی تاریخ باورداشتند اما ضمن آن براین عقیده نیزاستواربودند که این قانون خارج ازدسترس بشربوده وانسان نقشی درتکوین وتکامل آن ندارد. اما گروه هایی نیزاززاویه دیگری به قانونمندی تاریخ عقیده مند بودند. دسته ای قايل به اين ايده شدند كه قهرمانان وشخصيت ها سازنده تاريخ اند.اگرملتی بخواهد تحولی درسرنوشت خود ایجاد کند صرفا ازمجرای شخصیت ها ی تاریخی خود قادربه این تغییراست. برخي ديگرادعا كردند همانطور كه درطبيعت قانون تكامل انواع وبقاي اصلح جاري است جامعه انساني نيزازآن قانون حركت ازهم جنس نامحدود به سوي تنوع محدود پيروي مي كند واينكه اقويا اصلح به بقا اند . آنها تلاش كردند با داروينيسم اجتماعي تاريخ و تحولات اجتماعي را به تفسيربنشينند. برخي هم با توسل به نظريه برتري ن‍ژادی سعي كردند نژادي را مامورومنجي انسانها معرفي نموده وبراين اساس به تفسيرتاريخ وتبيين آن بنشينند. گروهي نيزبا تمسك به شيوه توليد ونقش تعيين كننده آن درتكامل تاريخ وبا پيش كشيدن بحث تضاد ديالكتيكي تلاش داشتند تا قاعده مندي تاريخ رابااين متد كشف كنند. سرانجام برخي ديگرنفع جويي شخصي ولذت طلبي را ملاك همه اموروفعاليتهاي انسان ازاخلاق تا سياست واقتصاد برشمرده وسعی نمودند تا بدين ترتيب قواعد حاكم برتكامل جامعه بشري را تعبیرکنند...
امادرواقع هیچیک ازباورهای پیش گفته ورای مرزهای تئوری تاکنون نتوانست درعمل به اثبات مدعای خود بپردازد.هریک ازباورهای فوق باطی منحنی صعود وسقوط درکنجی ازجغرافیا یا تاریخ دنیاماواگرفته وکمابیش قلمرومشخصی رابه خود اختصاص دادند. ممکن است یک دلیل این امرآن باشد که اساسا تفاوتی مهم بین انسان ودیگرموجودات( اعم ازجانداروبی جان) درطبیعت وجود دارد. قانون مندی درخصوص آن دسته ازامورصدق می کند که دارای شرایط ایستایی بوده ودرهمه مکانها وزمانها این شرایط تغییرناپذیرباشد. به عنوان مثال اگرازترکیب دوعنصرهیدروژن واکسیژن با مقدارمشخص آب بدست می آید. این قاعده درهمه مکانها وزمان ها ثابت است. اگرگیاهی درشرایط خاص رشد ونمو می کند یا حیوانی بطورغریزی نسبت به یک عمل واکنش مشخصی ازخود نشان می دهد این خصوصیات درهمه حال تغییرناپذیرو ثابت است. اما درانسان دو ويژگی اختصاصی است که آنرا ازسایر موجودات ممتازمی سازد . شاید به همین دلیل اگر درطبیعت قانونی حاکم است که با کشف آن بتوان طبیعت را مسخرنمود . این امردرمورد جامعه بشری بسیاردشواروای بسا ناممکن باشد. یکی ازاین دوویژگی منحصربه فرد انسانی «خرد» ودیگری« آزادی» است .
خرد انسان درطول تاریخ ازاو موجودی پویا وغیرقابل محدودیت ساخته است.به نحویکه اگریک واقعه تاریخی به عینه درزمانهای مختلف تکرارشود معلوم نیست که انسان درهربرهه یک واکنش مشخص وثابت نسبت به آن بروزدهد . شاید ازهمین روست که برای تغییرویا تحول در شرایط اجتماعی ویا سیاسی حاکم بریک جامعه ازنسخه ای واحد که درجامعه دیگریا دردوره زمانی دیگر جواب داده نتوان بهره جست. بی پایگی جبرتاریخ ازهمین نکته روشن می شود . اتفاقا دومین ویژگی انسان یعنی آزادی اراده واختیاردربرگزیدن کنش ها وواکنش های زیستی نیزازهمین نقطه قابل درک است.درواقع آزادی بستری است که مایه پرورش خرد انسان می گردد.همانگونه که سلب آزادی اندیشه درعصرتاریکی بشررادرمحاق سکون وبلکه سیرقهقرایی درمشی انسانی غوطه ورساخت . به همان میزان گشودن قیدها ازدست وپای خرد وشناورشدن اندیشه دردریای آزادی موجب گشت انسان عصر نوزایی باگام های بلند ترقی قادربه دگرگونی مسیر سرنوشت خود گردد. اگربه مقایسه میزان رشد وتعدد مکتب های فکری ، درجه بالندگی علم ومیزان تحولات سیاسی واجتماعی درعصرتاریکی ودوران پس ازنوزایی برآییم بخوبی اذعان می کنیم که دوویژگی خرد وآزادی به چه میزان درتغییرسرنوشت انسان ها موثربوده است.
یک نکته مهم دراین بحث آن است که توجه شود محدود ساختن خرد تنها ازناحیه حکومت های استبدادی ایجاد نمی شود بلکه این اسطوره چارچوب خود بند محکمی است که اندیشه را ازکارآمدی ذاتی اش بازمی دارد. اکنون که درکشورمان درحال طی دوره گذارمی باشیم . سزاواراست نیروهای اکتیو ونوپای جامعه بجای بازگشت به ذهنیات گذشتگان وهزینه کردن مجدد درباورهایی که درطول یک قرن اخیر میزان کارآمدی خود را به قیمت فداشدن جان انسان های بسیار درگستره زمین به نمایش گذارده اند باردیگردرصدد آزمودن آزموده ها برنیاییم. راه نومحتاج اندیشه ای نوبه نو است.

دوشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۵

طوق خونين ايدئولوژي

ازآن زمان كه دستوت دتراسي درنيمه دوم قرن هجدهم براي اول باراصطلاح ايدئولوژي رابكارگرفت . اين واژه تغييراتي را بخود ديد واز مفهوم اوليه اش تفكردرخصوص ايده هاي گوناگون بدون جانبداري خاص تا چارچوبي مشخص ازيك مكتب اعتقادي كه انسان رابه سوي اهداف آن راهنمون مي گردد راهي درازپيمود . اما همان گونه كه تعريف انديشه درحصارتنگ ايدئولوژي مسخ شد آرزوها وآمال بزرگ نيزدراين حصارچهره ديگرگرفت. يك برش ازوقايع سياسي قرن 20 موجد اين انگاره است كه اين سده ، قرن ظهوروسقوط ايدئولوژي هابود. ايدئولوژي ها به تناوب وتوالي ازاوايل اين قرن درقالب حكومت ها دركشورهاي گوناگون سربرآوردند وازچند سال تا چند دهه برسرنوشت ملتها سيطره يافتند ودرفرجام يك دوران خسارتبارراه افول درپيش گرفتند. درآن هنگام كه ملوانان بندركرونشتاد طليعه انقلاب اكتبررا بردميدند آرزوهاي دورودراز به گستره صدها قرن ازاشتياق فكري مزدك ويوتوپياي افلاطون گرفته تا خواست آناباپتيستها ي آلماني وخاطره خونرنگ بابوف فرانسوي و فراز به ياد ماندني مانیفست كه:« شما چيزي براي ازدست دادن جززنجيرهاتان نداريد.» جملگي درسرزمين رويايي سرخ ها جان گرفت. اين انقلاب موجي ازاميد وحركت درسراسرجهان براه انداخت اما افسوس كه همه آن آمال روياي نيمه كاره بيش نبود كه درقالب تنگ ايدئولو‍ژي تعبيري ديگريافت. فرجام چند دهه حكومت سرخ جزتلخ كامي رنگ وحشت وتروردرخاطرتوده ها چيزديگري بجاي نگذاشت. دترمينيسم تاريخي نه تنها دروازه هاي برابري رانگشود بلكه حزب برخوردارجاي طبقه حاكم نشست و جزانسانهاي قالبي ومحكوم به جزم انگاري وجزسايه سياه ومخوف پليس امنيتي كه حتي درپستوي خانه ها رسوخ مي كرد. جزكابوس گولاك وسرزمين پشت ديوارآهنين خاطره اي ديگر ازآن همه روياهاي رنگارنگ به يادگارنماند. دريغا كه عطش خونريزايدئولوژي با يك تجربه ويك سرزمين سيراب نشد واينگونه بود كه دردهه 30 ميلادي موسوليني وهيتلربه گونه اي ديگرآنرا درخدمت جاه طلبي ها ي خود نمودند . اين بارجنگ جهانگيردرافسون رسيدن به نا كجا آبادي ديگرشعله كشيد. امااگرفروريختن ديوارهاي آهنين 70 سال به طول انجاميد رها شدن انسانها ازچكمه ايدئولوژي فاشيسم وكوره هاي آدم سوزي ايدئولوژي نازيسم بيش ازيك دهه نپاييد.
تنها اين دنياي صنعتي ونيمه صنعتي نبود كه ازدشنه زهرآلود ايدئولوژي زخمهاي ناسوربرجسم وجان داشت. جهان سوم تراژدي ايدئولوژي را دلخراش تربه واگويي پرداخت. قاره سياه پس ازدهه ها چشم دوختن به سرب داغ كه ازگردش خان هاي كلاشينكف بيرون مي جهيد ودرام آتش وخون كه جزافزودن دردي برآلام شان ثمري نداشت.همچنان اسير«پوست سياه وصورتكهاي سفيد» بود تا تنها دراواخرسده 20 ديده اش رابر منش ماندلا گشود ودريافت كه زنجيراستبداد رانه با طوق تازه اي بايد بركند بلكه راه نو به خلق هاي خسته ازستم مي توان هديه كرد. آمريكاي لاتين با فدا كردن قهرمانان اسطوره اي خود كه يادشان زينت بخش جان هاي پاك است به واسطه اسارت درچنبره ايدئولوژي همچنان درحال تقلاي رهايي است واكنون ازارمغان ايدئولوژي جزجامعه فلاكت زده وفقير كوبا يادگارديگري نداردواين غصه راباقصه «صدسال تنهايي» فرياد مي كند. آنچه امروز دراين نيم قاره نشوونما مي نمايد تنها چهره هايي اند كه ديگرازگذشته ايدئولوژيك دوري جسته ويا پوپوليستهايي كه درصدد فريب تازه اند. آسيا شايد آخرين قرباني ايدئولوژي است كه ملتهاي مانده دربند آن افسوس كه تنها منتظرمعجزه اند. مرگ صدام ممتازازحاشيه ها نمودي ازپايان ديكتاتوري هاي متكي برايدئولوژي بود. حكومتي كه به مدد نيروي نظامي برسركارآمد با افيون ايدئولوژي بعث به تثبيت حاكميت جبارانه خود پرداخت . همان ايدئولوژي كه برداركردن مخالفين راتجويزمي كرد. همان ايدئولوژي كه كشتارجمعي مردم بي دفاع كردراتوجيه مي نمود. همان ايدئولوژي كه توسعه طلبي ودست اندازي به سرزمينهاي مجاوررابه بهانه عزت وسربلندي يك ملت روا مي داشت.همان ايدئولوژي كه بدست آوردن مخربترين سلاح ها راازتوجه به معيشت مردمي كه به نان شب محتاج بودند مرجح مي شمرد. همان ايدئولوژي كه سركوب مطبوعات واحزاب ونفي آزادي بيان رابه نام حفظ يك مكتب مجازمي شمرد. همان ايدئولوژي كه ميليشاي سرسپرده اش را به نام پايگاه مردمي خود دراجتماعات وسخنراني هاي تحريك آميزوجنجالي به نمايش مي گذارد. همان ايدئولوژي كه با برگزاري انتخابات نمايشي پشتيباني آراء مليوني مردم را ازشيوه حكومت خود به رخ جهانيان مي كشيد. سرانجام همان ايدئولوژي كه يك ديكتاتورراچون ناجي يك ملت بلكه ملتهاي ديگربه تصويرمي كشيد وحتي باسقوط ديكتاتورو باپايين كشيدن تنديس هاي او ازميادين وخيابانها وبرملا كردن گوشه هايي ازجناياتش هنوزآثارجانكاه ايدئولوژي به سبب مسخ روان وانديشه انسانها جمعي راروانه ميدان هاي انتحاري مي كند واينگونه است كه اين طوق خونين قرن بيست حتي با مرگ ديكتاتورآثارشوم خود راهمچنان ازپيكرانسان قرن 21 نيزبازنداشت. داستان مرارت بارايدئولوژي آموزه اي است تا بجان آمدگان ديكتاتورها براي رسيدن به آزادي دگربارمفتون اين ساحره تبه كردار نگردند. سزواراست انديشه را ازقالب تنگ ايدئولوژي رهانيد وراهكاررهايي رايافت ازهرانديشه كه مختوم به جزميت نباشد.